نشست نقد و بررسی اجراهای اولین روز سیامین جشنواره تئاتر استان بوشهر
جمعهشب بیست و پنجم آبان ماه ۱۳۹۷ اولین جلسه نقد و بررسی آثار سیامین جشنواره تئاتر استان بوشهر با یک دقیقه سکوت به احترام «مهرداد ابروان» آغاز شد.
به گزارش تئاتر بوشهر، در این نشست با حضور جواد متین عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به بررسی و نقد دو نمایش «دالتونها» به نویسندگی و کارگردانی ابوذر یزدان پناهی و نمایش «همیشه باید طرف مرده رو گرفت» به نویسندگی حسن رضایی و کارگردانی محسن حلوایی پرداخته شد.
در ابتدا خلاصهای از مباحث طرحشده در خصوص نمایش «دالتونها» را میخوانید:
جواد متین: نمایش «دالتونها» در تلاش است تا صاحب تز اجتماعی شود. جامعه پیرامونی خود را نگاه میکند. مسائلی از قبیل فساد اقتصادی، فقر و آنچه در جامعه بهعنوان آسیب اجتماعی آن را میشناسیم را دستمایه خود قرار داده است. این تلاش با رویکردی طنزآلود درآمیخته است. اتفاقاً کار به سمتوسوی روشنفکرانه و روشنگرانهای که نیاز کارهای طنز ژورنالیستی است نرفته بلکه سویههای فانتزی پیدا میکند. جاهایی اثر کاملاً درمیماند از این موضوع و نه صاحب تز اجتماعی میشود و نه دارای مؤلفههای صرفاً فانتزی میشود و مشخص نیست دقیقاً این اثر برای چه طبقه سنی تولیدشده است. مانیفستی که در ابتدا و انتهای نمایش توسط شخصیتی بانام «بنجامین زند» یا «ب-ز» که همان «بابک زنجانی» است قرائت میشود بسیار نچسب بوده و در اثر کارکردی نداشته و به اثر تحمیل میشود؛ اما آنچه در اجرای نمایش بارزتر بود میتوان به بازیها اشاره کرد. بهجرئت میتوان گفت که بازیگران در اجراهای عمومی نمایش به این مهارت درروان بازی کردن رسیده بودند، بهواسطه گروه بودن این بازیگران و کنار هم بودنشان ارتباط حسی و کلامی ذهنی مناسبی باهم داشتند. شوخیهایی که در نمایش وجود داشت از دسته شوخیهایی بود که تلاشی برای ایجاد آن دیده نمیشد و مشخص بود که با زندگی کردن این لحظهها در نمایش درآمده بود. این نمایش کنش فوقالعاده ویژهای نداشت که بتوان گفت بازیگران این نمایش نیاز به فیزیک خاص بدن و یا تونالیته خاص صدا و یا نوع لحن ویژهای داشتند.
حسین زارعی: سال قبل در جشنواره طنز تنگستان کار دیگری از آقای یزذانپناهی دیدم که با همین رویکرد آن اثر را نیز تولید کرده بود. خوشبختانه ایشان گامی روبهجلو داشتهاند و این پیشرفت برای جوانان موجب خوشحالی است؛ اما اگر این کار را بهعنوان مستقل بخواهیم نگاه کنیم میتوان به نکات مثبت و منفی اشاره کرد. ازجمله نکات مثبت این کار این است که اثری مخاطب محور است و ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکند که البته منظور از ارتباط خوب صرفاً خندان تماشاگر نیست. چون همه مل خوب میدانیم که خنداندن از گریاندن خیلی سختتر است. جاهایی حرفهایی در اثر به زبان میآید که بهظاهر سادهاند اما عمیق و ریشهدار هستند. ازجمله مشکلاتی که کار دارد این است که بشدت وابسته به جغرافیای بوشهر است و خارج از این جغرافیا ارتباطی به این قدرت و قوت نمیتواند برقرار کند. نویسنده و گروه نمایش «دالتونها» با توجه به اینکه قرار است بهصورت کارگاهی اثر تولید کنند نیازمند این هستند که صاحب زبانی شوند که جهانشمولتر باشد و صرفاً منطقهای نباشد. دیگر نکتهای که میشود بدان اشاره کرد این است که کارهایی ازایندست با موضوعات اجتماعی و با سویههای طنز مثل روی لبه تیغ راه رفتن است وباید بهشدت مراقب بود که نه دچار شعارزدگی شود و نه دچار به چاله سطحی بودن نزول پیدا کند و این شیرینی به لودگی تبدیل نشود.
پارسا زنگنه: نمایش «دالتونها» دقیقاً جایی که داشت شروع میشد، تمام شد. یعنی ما با یک قصه پسزمینه سرپا روبرو هستیم کنش پیش آغازین بهخوبی منعقد میشود و جایی که ما آوردگاه را طی میکنیم و جایی که ما میخواهیم وارد فاز دو نمایش و کنش آنی بشویم با توجه به طرح پسزمینه اما متأسفانه نمایش به پایان میرسد. اگر به طرح اصلی و دراماتیک این اثر توجه کنیم شاهد این خواهیم بود که چقدر این نمایش انعطاف برای بسط دارد. بهخوبی تضاد را میبینیم اما بهخوبی پرداخت نشد. میشد از این نمایش یک اثر پلیسی کارگاهی مناسب استخراج کرد.
قاسم تنگسیرنژاد: من با این موضوع موافقم که «ب-ز» به اثر الصاق میشود که بگوید این اثر تلاش دارد یک موضوع اجتماعی را بیان کند اما اگر «ب-ز» را از اثر بگیریم چه اتفاقی میافتد. یک داستان سطحی که هیچ دلیلی برای روایت دوباره آن وجود ندارد؛ اما در نمایشنامه به این کاراکتر یعنی «ب-ز» بهخوبی پرداخته نمیشود. کارگردانی بهجز یکی دو رویداد در اثر وجودش برجسته نبود ظاهراً کار به شکل گروهی اداره میشد و دربازیها میتوان گفت بازیگرها به دودسته تقسیم میشدند. سه نفر با بازی یکدستتر و روانتر و سه شخصیت که از سطح پایینتری برخوردار بودند.
ابوذر یزدان پناهی: ما این اثر را از یک ایده شروع کردیم. یک ایده که در یک صفحه کاغذ نوشتهشده بود. حداقل شش ماه روی این اثر کارکردیم. بهصورت کارگاهی اثر پیش رفت. ایده مشخص بود شروع و پایان اثر مشخص بود اما متنی در کار نبود. متنی که از صفرتا صد آن نوشتهشده باشد در کار نبود. در ابتدا شخصیتها پیدا شد و نسبت به شخصیتها و ایدههای خود بازیگران این اثر تولید شد. اگر اغراق نکنیم اثری که امروز مقابل شماست بیش از صدبار ویرایش شده است. این کار کاملاً کارگاهی بود.
در ادامه خلاصهای از مباحث طرحشده در خصوص نمایش «همیشه باید طرف مرده رو گرفت» را میخوانید:
جواد متین: نمایش «همیشه باید طرف مرده رو گرفت» نوشته حسن رضایی و کارگردانی محسن حلوایی بر اساس داستان کوتاه «وقایعنگاری یک مرگ از پیش تعیینشده» اثر مارکز نویسنده شهیر کلمبیایی است که از بهترین آثار ادبی آمریکای جنوبی به شمار میرود که در سال 1981 چاپ و منتشر شده است. این رمان در ایران توسط لیلی گلستان و کاوه میر اسماعیلی ترجمه شده. داستان وقایعنگاری یک مرگ از پیش تعیینشده به همراه دو داستان کوتاه دیگر که یک سهگانه از مارکز را تشکیل میدهند همگی به مرگاندیشی پرداخته و روایت گر مرگ هستند. این رمان یک سال قبل از دریافت جایزه صلح نوبل توسط مارکز نوشتهشده و از ایجاز و مهارت وی درنهایت پختگی نویسندهای از آمریکای لاتین خبر میدهد. درواقع همانطور که از نام این رمان برمیآید وقایع یک قتل را که به موضوع روابط سنتی و ناموسپرستی اهالی آمریکای لاتین میپردازد و مارکز در قامت یک خبرنگار حرفهای بعد از سالها این قتل را روایت میکند.
نمایش «همیشه باید طرف مرده رو گرفت» نوشته حسن رضایی اقتباسی وفادارانه از داستان گابوی کلمبیایی است که بهصورت روایی توسط سه بازیگر زن که کاراکترهای اصلی داستان نیز هستند بازآفرینی میشود. من این نمایش را صرفاً به نام گونهای از هنر اجرا میشناسم نه تئاتر. آنچه ما بنام تئاتر میشناسیم اجزاء و عناصری دارد. ایده و انگاره، کاراکتر، دیالوگ، طرح، منظر نمایشی و آواز و موسیقی از اجزاء اصلی تئاتر هستند که هرکدام دارای عناصر متعددی هستند. طرح بهمثابه قلب هر اثر از اصل مهم برخوردار است. اول ارتباط رابطه علت و معلولی استوار است و دارای یک پرسش اصلی است و کاراکتر محوری آن فاعل است و در برابر کاراکتر مخالف میایستد. حالآنکه ما در این نمایش این رویارویی که موجب میشد کنش و واکنش دراماتیک و یا ستیز مبتنی بر کاراکتر یا شخصیت شکل بگیرد را شاهد نبودیم. آنچه نیز روایت میشد نیز خالی از عناصر عالی طرح بود. عناصری که این کشش و جذابیت را به اثر برای همراهی مخاطب هدیه کند. تعلیق، ستیز، کنایه، پیچیدگی، هماهنگی، کشش، ساختار، بحران، احتمال و ضرورت، فاجعه و تفکیک احباب و جمع اضداد که هرکدام از این عناصر و یا دیگر عناصری که بتوان به این لیست اضافه کرد از هر اثری، کاری به وجود میآورد که هندسه دراماتیک دارد نه صرفاً قصهگویی و ارائه جامعهای از نمادها و نشانههایی آشنا و ناآشنا.
پارسا زنگنه: من از متن شروع میکنم چون به اثر فرمال اعتقاددارم. معتقدم هر اثر در ابتدا باید تئاتر باشد و بعد حرف فلسفی بزند و یا انتقادی و سیاسی و ازایندست حرفها. ما اگر رمانی میخوانیم و روی ما تأثیر میگذارد دلیلی بر این نیست که آن را تبدیل به نمایشنامه کنیم. من فکر میکنم این کار به لحاظ ذات ان چیزی که ما نامش را تئاتر میگذاریم اشتباه است. چرا؟ چون ما ایدهای را به تئاتر تبدیل میکنیم که برخورد حسی که با این ایده میکنیم مربوط به تئاتر باشد. یعنی طرح اصلی بتوان برای آن تهیه کرد. طرح اصلی همان چیزی است که مخاطب را با نمایش همراه میکند. بازگیر کسی است که با استفاده از فعل و فعالیت خودش کنش دراماتیک را روی صحنه تصویرسازی میکند و کارگردان کسی است که به بازیگر میگوید فعل شما این است. آیا تصویرسازی عمل دراماتیک بر روی صحنه این است که خطابه صادر کند؟ تمام قصه مارکز که روی تأثیر گذاشته داستان بوده و برای اینکه آن داستان را تبدیل به فیلم و تئاتر کنید باید فاکتورهای دراماتیک ادبی و هنری رسانه تئاتر و مدیوم سینما را بشناسید.
حسین زارعی: وقتی قرار است یک زبان داستانی را تبدیل به تئاتر کنید، یعنی یک زبان خوانشی شنیداری را قرار است تبدیل کنید به یک زبان تصویری. یعنی شما قرار است از شنیدن، دیدن را بسازید. این رمزش در تولید تضاد و کنش و واکنش است. شنا وقتی کنش و واکنش را در صحنه تولید نکنید تئاتر خلق نکردهاید. حتی در داستان مدرن هم هدف نویسندگان نشان دادن است نه گفتن. حالا در تئاتر میخواهید بگویید. در ارتباط با اثر قبلی این گروه هم قبلاً نوشته و گفتهشده اما یک خوبی که کار آقای رضایی و حلوایی دارد این است که یک پای اثرشان را در ادبیات گذاشتهاند که ازقضا در جای محکمی از ادبیات گذاشتهاند. این را میدانیم که زندگی و جغرافیای جنوب ایران و بخش مهمی از استان ما نیز به امریکای لاتین شباهت بسیار زیادی دارد. اگر ریتم دیالوگ گویی بازیگران و صحنه و موسیقی تخت و بدون فرازوفرود است و کسالتبار است دلیلش را باید در نمایشنامه بیابیم. درواقع نمایشنامهای خلق نشده که شما زبان داستان را تبدیل کنید به زبان دراماتیک؛ که تضاد خلق کنید که عمق شخصیت را خلق کنید. این خیلی زجرآور است که بازیگر یک جای صحنه ایستاده تعریف میکند که صبح چه اتفاقی افتاده بقیه داستان را بازیگری دیگر آنسوی صحنه تعریف میکند. درصورتیکه میتوانستند این را به ما نشان دهند و تعریف نکنند.
قاسم تنگسیرنژاد: این کار یکی از اشکالاتی که داشت این بود که تمام بارها به دوش کارگردان افتاده بود. تماشاگر با انبوهی از نشانهها روبرو بود. ایجاد پرسش و به تفکر واداشتن تماشاگر با آشفته کردن او دو معنای متفاوت است که به نظر میرسید کارگردان در تلاش بود با آشفته کردن تماشاگر به تعمق و تفکر برسد اما تماشاگر این موضوع را پس میزد. علیرغم این مباحث کار دو بخش درخشان داشت یکی طراحی صحنه و دیگری موسیقی کار که بجا و برای ایجاد فضا مناسب کار بود. در بازیگران هم خانم ناظمی از سایر بازیگران بهتر بودند.
جواد صداقت: نقطهضعف این فضا طراحی صحنه آن بود. مشکل این صحنه بک آن بود. این آشفته کردن ذهن تماشاگر از آثار کارهای مدرن است. اگر روی بک دقت بیشتری میشد و علیرغم اینکه بازیگر ایستا باشد یا نباشد و فقط روایت بکند یا نکند اما انتخاب صحنه و انتخاب لوکیشن صحنه مناسب و درخور این اثر نبود.
محسن حلوایی: اینکه دوستان روی عنصر روایت تأکیددارند که چرا روایت، اول اینکه اساس ادبیات ایران بر پایه روایت است. شما از هزارویکشب بگیرید تا مثنوی معنوی و مهمترین آثار ادبیات ایران بر پایه ادبیات بناشده؛ اما چرا اقتباس؟ اول اقتباس در تمام دنیا چیز بدی نیست. حتی در آکادمی اسکار نیز خیلی از آثاری که تولید میشود اقتباسی هستند. حالا اینکه کار من ضعفهایی داشته بماند. اما اقتباس ایرادی ندارد. و روایی بودن اثر هم ایرادی ندارد. شیوه اجرای من اینگونه بوده و هست. فضای زن محور و روایت گونه. با ساختاری اینچنینی. من مایل هستم بازیگرم سه ساعت بایستد و دیالوگ بگوید. شما میتوانید بگویید ارتباط برقرار نکردم و خوشم نیامد اما فکر نمیکنم ایرادی داشته باشد. اینیک شیوه اجرایی است. اینکه فاکتور هنری ندارد و بار حسی ندارد و اینکه چرا قصه میگوید؟ برخی حرفهای جزیی را به کار میبندم اما حرفهای کلی را قبول ندارم.
حسن رضایی: در این اثر بر اساس شیوه اجرایی متن نوشتهشده است. شیوه اجرایی مشخص بوده و متن را انتخاب کردم و دیدم این اثر قابلیت این شیوه اجرایی را دارد. این از داستانهایی است که رئالیست جادویی نیست بلکه ژورنالیستی پلیسیتر است. و حادثهایتر است؛ و حادثهای بودنش به نظرم آمد که به درد نمایش میخورد. اتفاقاً این داستان مارکز تبدیل به فیلم هم شده که آنهم ازقضا به شیوه خاصی روایت میشود. اختلاف در تفکری است که در شیوه اجرایی وجود دارد. وقتی شما این شیوه اجرایی را قبول نداشته باشید پس با این فرم کار ارتباط برقرار نخواهید کرد.