جهان فَلج نشانهگان در کشتی سوخته گناوهایها
نگاهی به نمایش"افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته" به نویسندگی مهدی تنگستانی و کارگردانی علی رحیم زاده به بهانه اجرا در سیامین جشنواره تئاتر استان بوشهر
جواد متین؛ اول- تماشاگر در مواجهه با مدخل نمایش«افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته» به نویسندگی مهدی تنگستانی و کارگردانی علی رحیم زاده با صدای موسیقی ضربی و نوری کم جان و بازیگری میان صحنه که پا برهنه بر ماسههای ساحل با فانوسی در دست هیهی تکان میخورد روبرو میشود. با ادعای نویسنده این اثر ظاهرا قرار است نمایشی ببینیم که مختصات رئالیسم جادوئی را داراست. رئالیسم جادوئی در جنوبی که منیرو روانیپور، صادق چوبک، محمدرضا صفدری و احمد آرام در آن آثاری با این ویژگی خلق کردهاند. تماشاگر چه بخواهد و چه نخواهد تحت تاثیر تجربه مواجهه با آثار مذکور در تناسب با این نمایش خواهد شد و این کار این گروه و عوامل تولیدی آنرا نیز سخت خواهد کرد. رئالیسم جادویی باید هر اثری را تبدیل به مدیومی کند که در شکل جهانی قابل ارائه به فرهنگهای مختلف باشد. زبان ساده، تصویرسازی بدیع، واقعگرایی تلخ و عریان و نگاه روشنگرانة به جامعة از ویژگیهای رئالیسم جادویی است که میبایست یک توهم موهوم را به واقعیت مبدل کند. میبایست مخاطب را سحر کند که اینگونه نیست و آنچه تماشاگر در نمایش «افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته» می بیند در سطح تمام میشود و ادعایی صرف باقی میماند. با فرض تئوری رئالیسم جادوئی و قراردادهای جهان اثر هم اگر به سراغ این کار برویم باز در میانه راه باز میمانیم و به خوبی در مییابیم که این نمایش در رساندن پیام الکن است.
دوم- اگر از نقد ساختارگرا به عنوان یک روش برای درک هنری این اثر استفاده نماییم شاید بتوانیم میزان توفیق و یا عدم توفیق نمایش «افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته» دست یابیم. عمدتا بررسی ساختارگرایانه آثار ناظر بر بررسی پیوندها و ارتباطات درونی نشانگانی اثر و مسیری است که این نشانگان در شکلگیری اثر طی میکنند و بر مبنای ساختار ادبی اثر دراماتیک و تحلیل آن است. مجموع این دو ارتباط یعنی ساختمان و ساختار اثر مورد بحث است و در مواجهه با اثر مورد استفاده قرار میگیرد. نمایش افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی» با در هم آمیختگی و در هم ریختگی نشانگانی که از شعور شخصیت اصلی نمایش برمیآید در تلاش است ویژگی عدم منطق و یا بهتر بگوئیم منطق خاص جهان اثر را به مخاطب ارائه دهد که اتفاقا در این کار موفق عمل نمیکند و آنچه که شاهدش هستیم نشانگانی تکراری و نخ نما و دم دستی است و آن چیزی است که در این همه جنوب لنگر نشین همه با آن آشنا هستند. کارگردان نیز هر چه بیشتر تلاش میکند که با آشناییزدایی از این نشانگان مخاطب را با خود همراه کند موفق نمیشود(نگاه کنید به نورپردازی و یا استفاده از موسیقی و طراحی صحنه که از لیوانهای که در آن آب است استفاده شده ویا شکل قلیان). نظم مکانی اثر کمکی به طراحی هندسی میزانصحنهها نمیکند بلکه به جای دیدن قابهای خلاقانه بدیع و چشمنواز، تصاویری کسالت آور ارائه میدهد. منظور از چشم نواز صرف زیبایی به معنی کلی آن نیست بلکه تصاویری است که مبتنی بر نگاه و ایدهای زیبایی شناسانه باشد که حتی خشنونت و زشتی را نیز جذاب و جهانشمول و دراماتیک ارائه نماید. شاید بتوان گفت جهان نشانهگان این اثر به سان نامی که برای آن انتخاب شده در ارتباط با مخاطب فلج است. زبان نیز در این نمایش کارکرد خود را از دست داده و علیرغم تلاش ناموفق خود به کاریکلماتور تبدیل شده است. تلاش زبان در ایجاد ابهام و ترفندهای تبدیل واژه سازی و نزدیک کردن زبان منطقهای خاص به زبانی فراگیر عقیم است و حتی با ایجاد اغتشاش در زبان و نظم دستوری کمکی به ارائه ذهنیات اشخاص و لایه برداری از گفتار آنها نکرده است.
سوم- طراحیها در کارگردانی نیز در ارائه پیام در میماند. طراحی صحنه ایجاد دو سکو در طرفین عقب صحنه و سکویی مدور با پلکان و نور در وسط و قرار دادن بازیگر نقش «آنا» با لباس رنگ قرمز در نقطه طلایی صحنه، علیرغم صحت در این انتخاب کمکی به کلیت اثر نمیکند و اتفاقا دست و پاگیر به نظر میرسد و نمایش را محدود میکند. انتخاب بازیگران هم به همین نسبت عدم نظم هندسی درذهن خالق اثر را متبادر میکند. انتخابها بر اساس شخصیت پردازی و یا نوع رفتار که برآیند شعور کاراکتر هست نیز توجیه مناسبی به نظر نمیرسد و جز انتخاب بازیگران زن قطعا میتوان انتخاب دو بازیگر مرد کار را مردود دانست و یا بر اساس شتابزدگی و یا در دسترس نبودن بازیگری غیر این انتخابها دانست. با تامل به ارتباط بصری در آثار نمایشی میتوان دریافت این طراحی بیانگر ذهن به هم ریخته و پریشان کارآکتر اصلی نیست و نمیتواند نشانی نه بر حقانیت وی باشد و نه بر حقانیت شخصیت همسر او که معلول و ناتوان هم از نظر روحی و روانی و هم از نظر جسمی خلق شده است، باشد.
چهارم- ساختار نمایش «افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته» در اجرا با شکل بیرونی خود و در خلق فضا و تصویر در شکل درونی خود این معنای بنادین را تداعی میکند که این اثر تحت سیطره تفکر مرد سالار تولید شده است. عمدتا سلایق و علایق زن در این نمایش بر اساس دریافتهای خالق اثر چه نویسنده و چه کارگردان تحت غوغا سالاری رسانه تولید و خلق شده است. دو زن با دو فرهنگ در این اثر وجود دارد که از هر دو جز زنجموره و نیاز به کمک مرد از هیچ کدام چیزی نمیبینیم. در تصاویری که خلق شده عموما زنها بصورت مایل و نشستههستند و کمتر به صورت واحدی مستقل و ایستاده و مقاوم بروز و ظهور مییابند. اگر در نگاه ساختارگرایانه به این نمایش موارد شکلی ذکر شده را برآیند اصالت شکل بدانیم که بر بنیان معنا دلالت خواهد داشت، با قاطعیت میتوانیم بگوییم این نمایش در طراحی و خلق شکل اثر و محتوای مورد نیاز نابسامان و متکی به حواشی زائدی است که در کل به ارائه پیام کمکی نمیکند.
آخر- در پایان این نمایش را نسبت به کار قبل(ماهیهای نه ماهه) مهدی تنگستانی در قامت نویسنده ضعیف تر میدانم و کارگردانی علی رحیمزاده کاری ضعیف به نظر میرسد. نمایش افسانههای نیمه افلیج از یک کشتی سوخته» نمایشی نیست که انتقاد اصولی نسبت به رویدادهای جامعه پیرامونی داشته باشد و در روایت داستانی و خلق جهان خویش نیز بستر دقیق و قابل تاملی ندارد، یعنی درخلق فضایی موهوم که ماهیتی تراژیک، مشمئز کننده و غیر طبیعی همراه با وحشتی که پشت انسان را بلرزاند ناتوان است. از این نمایش انتظار میرفت ترس مبهم و موهوم و ناهنجاری جسمی و ماهیت زندگی پیچیده مردمان دریا را با باورها و عناطر نامتجانس و افراط و تفریط و اغراق در بیانشان که آمیخته در قصههای این منطقه است را بهتر و نمایشیتر به روی صحنه نشان میداد.