نقدی بر نمایش «چند زاویه از یک برخورد»
هیاهوی بسیار برای هیچ
نمایش «چند زاویه از یک برخورد» را حمید علیزاده نوشته و مهدی عوضپور کارگردانی کرده است.
قاسم تنگسیرنژاد
همواره موضوعات مربوط به بیماران روانی، آسیبها و اختلالات روانی و بهطور کلی «مسائل روانشناختی» از موضوعات جذاب دنیای درام بوده است. از سویی «از آنجا که درام آیینه زمان خود از هر جهت محسوب میشود، از هنگام طرح مسائل مربوط به ناخودآگاه تاکنون و ادعای تحلیل رفتن شخصیت به غرایز و در راس آنها لیبیدو (libido) و نیز نیازهای سرکوبشده انسان، کمپلکسها (complex) به دلیل تضاد آنها با تابوهای اجتماعی، به تقریب نزدیک به یقین میتوان گفت کمتر اثر دراماتیکی در قرن بیستم تحت تاثیر این اندیشهها قرار نداشتهاند.»به همین جهت اهمیت این نوع درام در تئاتر معاصر بیش از پیش است. چه بسا کمتر درامی را مشاهده میکنیم که از دایره شمول ادعای بالا خارج باشد. از طرفی روانکاوی و دسترسی به عمق ناخودآگاه شخصیتها جذابترین موضوع در این میان است.
برای فهم بهتر مفهوم روانکاوی، مطالعه نظریات ژاک لاکان، متفکر فرانسوی، بسیار سودمند است. لاکان، بحثهایی در خصوص رابطه زبانشناسی و روانکاوی و گفتمان صورت داده است. این موضوع یکی از پدیدههایی است که در چند دهه اخیر مورد توجه جدی قرار گرفته و مقوله گفتمان، جای خود را کمکم از نظریههای روانکاوی، در نقد ادبی، فلسفه، علوم سیاسی و جامعهشناسی نیز باز کرد. کاملترین تعریف از گفتمان را، زبان شناس فرانسوی، «امیل نیس» ارائه میکند و در تعبیر آن میگوید: موضوعی که با وجوهی از زبان سروکار دارد که تنها میتوان با ارجاع آن به گوینده، پارهای از گفتهها را بیان نماید. به همین خاطر، او نیز مانند یورگن هابرماس، گفتمان را در معنایی بسیار گسترده به مثابه افق مطلق فهمپذیری، تلقی میکند. لاکان نیز با نوعی چرخش پساساختارگرایانه، به این نتیجه رسید که برای رسیدن به ناخودآگاه هیچ راهی وجود ندارد جز از طریق ایجاد و برقرار ساختن بستر گفتمان بین روانکاو و بیمار.
مفهوم دیگر در نظریههای روانکاوی ژاک لاکان، مفهوم سوژه یا فاعل شناساگر است. این مفهوم که کاربرد زیادی در اغلب رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی دارد، به اندازه اسمش، مبهم است اما تا حدودی میتوان ریشه آنرا نزد امانوئل کانت و یا رنه دکارت پیدا کرد. این مفهوم در واقع بیانگر کنشی است در برابر برتری جویی یا امتیاز دادن به مفهوم خود در تفکر اومانیستی. این برداشت، حاصل کار لاکان و لوئی آلتوسر است. لاکان سوژه را کاملا متمایز از مفهوم من میداند. لوئی آلتوسر نیز به بررسی و تحلیل فرایند تبدیل انسانها به سوژه تحت تاثیر ایدئولوژی میپردازد.
نظریه انتقال لاکان نیز از دیگر ابداعات اوست. شوشانا فلمن (نظریه پرداز ادبیات آمریکا) ضمن بررسی و نقد آثار هنری جیمز، به بسط و گسترش آن به عرصه نقد ادبی و نظریه فرهنگی اقدام نمود. در این نظریه با دو مفهوم انتقال (transference) و ضد انتقال (counter transference) سروکار داریم. مقوله انتقال در نظریههای روانکاوی ژاک لاکان، به روند تحقق خواستهها و آرزوهای ناخودآگاه بهویژه در وضعیت تحلیلی، اشاره دارد. نمونههایی از خاطرات ایام کودکی به روانکاو (درمانگر) انتقال داده میشود. بسیاری از روانکاوان؛ اهمیت زیادی برای این موارد در روند تحلیل روانکاوانه خود از وضعیت بیمار قائل هستند. فروید، انتقال را شکلی از جابه جایی تاثیرات یا بارهای عاطفی و احساسی شخص، تلقی میکرد که با آن باید همانند دیگر عارضهها برخورد کرد. انتقالها در واقع مواردی تازه از محرکها و تحریکات و تخیلاتی هستند که در روند تحلیل توسط روانکاو پیدا و کشف میشوند. ژاک لاکان، نظریه آنا فروید درباره گفتار درمانی را میپذیرد اما به بسط و تفسیر آن میپردازد. به نظر او، کلام یا گفتار (speech) تنها ابزار واسط برای تحلیل در احوال بیماران است. لذا کلام و زبان را علاوه بر مواردی که آنا فروید گفته بود، باید در همه کاربستهای روانکاوی دنبال نماییم.
این همه آن چیزی بود که نمایش «چند زاویه از یک برخورد» سعی داشت به آن دست پیدا کند و به مفهومی از روانکاوی به آن معنا دست یازد اما کاملا ناموفق بود. «چند زاویه از یک برخورد» داستان درباره دو دختر اروپایی است – لوشا و نرکاسس - که یکی از آن ها بر اثر اتفاقی تروریستی و دیگری – ظاهرا –بر اثر بلایی طبیعی برادرانشان را از دست داده، دچار اختلال روانی شدهاند و اکنون تحت درمان دو روانپزشک قرار دارند. شخصیتهای نمایش (لوشا و نرکاسس) بر اثر یک اتفاق سهمگین دچار فوبیا - ترس مرضی - از اطرافیان شده و در برابر مسلمانان واکنش شدیدی نشان میدهند. ظاهرا نرکاسس به همراه برادرش در کنسرتی در فرانسه - که نیروهای وابسته به گروه دولت اسلامی (داعش) به آن حمله کردند و باعث کشتهشدن شماری از شهروندان فرانسوی شدند – حضور داشته و از حادثه جان سالم به در برده است. او که شاهد مرگ برادرش و تعداد زیادی از هم وطنانش به دست «افراطیهای خشونتطلب» بوده اکنون خود را به روانپزشکی سپرده که او را درمان کند. اولین مسئله نمایش در اینجا خود را مینمایاند. نمایشنامه در داستانگویی به شدت سردرگم و بلاتکلیف است. بهطوری که حتی اطلاعات ابتدایی راجع به شخصیتها و داستان نمایشنامه به مخاطبانش ارائه نمیدهد. مخاطب بهطور کامل با دو بخش مجزا و نامربوط به هم روبه روست. بخش اول که داستانی رئالیستی است با این مضمون که لوشا و نرکاسس برای شرکت در مسابقات بینالمللی بدمینتون وارد تهران میشوند و بر سر حجاب و وجود نیروهای امنیتی دچار چالش میشوند. پس از گذشت اندکی، نمایش به ناگاه وارد فضایی سورئالیستی شده و بازیگران برای نشاندادن ادامه داستان به تکنیکبازی در بازی و قرادادهای نمایش سمبولیستی دست میزنند. در بخش دوم نمایش آن چنان سرگردان و سردرگم هست که پرسشهای بنیادین متن نیز بی جواب باقی میمانند. بهطور مثال مخاطب هرگز بهطور واضح نمیداند لوشا کیست و چگونه به این آسایشگاه روانی، که محل وقوع نمایشنامه است، پا گذاشته است؟ یا اساسا روانپزشکان چه کسانی هستند و نحوه مراجعه بیماران به آنها چگونه بوده است؟ شخصیتها بدون پرداخت و عقیم باقی میمانند. شبکه ارتباطی اشخاص به درستی شکل نمیگیرد و تکلیف اثر با خودش به هیچ وجه مشخص نیست. اثری که میبایست نمایان گر کابوسها و هذیانهای شخصیتهای بیمار باشد، آشکارا به بیراهه میرود. طوری که بهجای پیچیدگی دراماتیک، به سردرگمی کامل میرسد. روانپزشکان برای درمان بیماران شان به شکلی کاملا غیر منطقی، به طرح مسائل ایدئولوژیک و توجیه چگونگی برتری اسلام نسبت به سایر ادیان میپردازند. در این مسیر نویسنده در دره شعارزدگی سقوط میکند و دست و پا زدنش برای خروج از آن، راه به جایی نمیبرد. پایان بندی نامناسب و عقیم نمایشنامه، ناکامیهای متن را تکمیل میکند تا با نمایشنامهای شعار زده، عقیم سردرگم و بدون پرداخت دراماتیک روبرو شویم.
در حوزه اجرا اما مسئله کمی فرق میکند. تلاشهای کارگردان برای ارائه اثری روان، تصویرگر و با ریتمی مناسب قابل تامل است اما کامل نیست. کارگردان با طراحی نسبتا مناسب، سعی در القای فضای ذهنی شخصیتها دارد، غافل از آن که ساختمان اثر را بر شالودهای سست بنا نهاده است. او با طراحی یک دست سفید صحنه و استفاده از اشیایی که سراسر به قرمز رنگ هستند، سعی دارد کدهای نمایشنامه را به تصویر بکشد. البته طراحی و اجرای نور هم به یاری کارگردان میآید و در خلق فضای کلی اثر، بهشدت تایثر گذار است. میزانسن ها و صحنههای نمایش، گاهی موفق و گاهی کاملا معمولی و پیش پا افتاده از آب درآمدهاند. برای مثال صحنه قطعشدن برق هتل، بسیار هوشمندانه و دقیق از آب درآمده است. انعکاس سایهها بر دیوارهای هتل، تصویر واضحی از آشفتگی روانی شخصیتها را نشان میدهد. در عوض پایانبندی نمایش در اجرا نیز عقیم و نامفهوم باقی میماند. حرکات بدنی و هماهنگ بازیگران، رقص روانپزشک (امینه فخری) و شعارهای لوشا و نرکاسس بینهایت سردرگمکننده و نامفهوماند.
در این میان تنها گروه بازیگران هستند که با ارائه بازیهایی قابل قبول، روان و هماهنگ این اثر نمایشی را تا حدودی نجات میدهند. گرچه برخی از آنها در لحظاتی به تصنع میگرایند اما عملکرد آنان، به طور کلی قابل قبول است. بازی «رخساره شحنهراد» در نقش نرکاسس، منطقی، خلاقانه، با درایت و تحسین برانگیز است. او به دور از تصنع و بزرگنمایی، شخصیتی آرام، درونگرا و بیمار را ارائه میدهد که هر چه بیشتر به پیش میرود، لایه های زیرین شخصیتش بیشتر آشکار میگردد. او با درایت و طمانینه در نمایش رشد میکند و در پایان به یک بیمار روانی تمام عیار تبدیل میگردد. زیبایی بازی شحنهراد آنجا نمایان میشود که با اولین حضورش در صحنه به مخاطب میقبولاند شخصیتی مرموز و نامانوس است و در پایان حضورش، این موضوع را اثبات میکند. «فاطمه امیری» در نقش لوشا بازی مناسبی ارائه میدهد. هر چقدر نرکاسس کاراکتری درونگراست، لوشا شخصیتی کاملا برونگرا، هیستریک و اکتیو بوده که بهتدریج به اوج میرسد. گرچه گاهی با بزرگنمایی بیش از حد لازم، به ورطه تصنع میافتد. اما در کل بازی قابل قبولی ارائه مینماید. او شخصیت را درک کرده و در بسیاری از لحظات از عهده نقش برآمده است. «محمد عسکرپور» شخصیتی دووجهی دارد. در لحظاتی از نمایش شخصیتی پر استرس، اکتیو و عاشق و در لحظاتی کاملا آرام، منطقی و بیعاطفه است. عسکر پور تلاش میکند با ارائه بازی ساده وجوه شخصیت را عیان کند اما گاهی اوقات با ارائه بازی تصنعی از این امر باز میماند گرچه در بسیاری از لحظات موفق عمل میکند. او در نهایت توانسته از عهده نقش برآید اما بازی او میتوانست کامل تر، منطقیتر و خلاقانهتر باشد. «امینه فخری» بازی روان و به دور از تصنع ارائه میدهد. گرچه شخصیت او فاقد پیچیدگیهای سایر شخصیتهاست. فخری با ارائه یک بازی ساده شخصیتی ساده و تک بعدی را به نمایش میگذارد.
موسیقی یکی از نکات مهم این نمایش بود. گرچه کامل و در لحظاتی منسجم نبود. حضور موسیقی در این نمایش گاهی بسیار بجا، منطقی و یاری دهنده و گاهی بیمورد، زائد و بیتاثیر بود. در آثار این چنینی موسیقی بار سنگینی را بر دوش میکشد و میتواند در خلق فضاهای نمایشی بسیار تاثیرگذار باشد. اتفاقی که در این اثر به طور کامل نیافتاده است.
در مجموع نمایش «چند زاویه از یک برخورد» اثری است که در حوزه اجرا بسیار موفقتر از متن است. نمایشی که میتوانست اجرایی موفق باشد اما بنیانش را بر شالودهای نااستوار بنا نهاد.
پینوشت :
1- نقد تئاتر از نظر تا عمل، فرشید ابراهیمیان، انتشارات نمایش، تهران 1388
2- مبانی روانکاوی فروید لاکان؛ موللی، کرامت؛ نشر نی، ۱۳۸۷
3- پیشدرآمدی به ژاک لاکان؛ راباته، ژان میشل؛ محمدی، فتاح؛ فصلنامه ارغنون، شماره ۲۲، پاییز ۱۳۸۲