یادداشتی بر نمایش «فنس» به کارگردانی مجید میرزایی
واکاوی عدم هویت در شخصیتپردازی
در این نمایش، شاهد پایانبندی مناسب و متفاوت و جذابی هستیم که صرفنظر از ارتباطی که از نظر بصری با تماشاگر برقرار میکند اما با استفاده از سطح، حجم و ارتفاع و نوع چینش کارکترها تاکید مناسبی بر روی نوازنده که شخصیت اصلی این نمایش بهشمار میرفت قرار داده که با انتخاب موسیقی پایانی این تاکید را دوچندان کرده و نمایشی با پایان خوب ارائه میدهد.
جواد متین
نمایش «فنس»، اثر نویسنده، طراح و کارگردان بوشهری مجید میرزایی از پنجم این ماه در مجموعه تئاتر شهر بوشهر به روی صحنه رفته و تا 23 خردادماه نیز اجرایش ادامه خواهد داشت. نمایش «فنس» حاصل کار در کارگاه گروه نمایش «مانا» است که اعضای جوان و علاقمند این گروه با انرژی این اثر را به صحنه بردهاند. درنگاه اول شاید بتوان گفت «فنس» حاصل کارگاه نمایش «مانا» با بازیگرانی است که در کنار هم در دوره بازیگری شرکت جسته و میرزایی اتودهای مختلفی که این تیم اجرایی در لابراتوار خود داشتهاند را کنار هم گذاشته و سمت و سو داده و توانسته نمایشی از آن استخراح کند. اتفاقا این شیوه تولید اثر نمایشی از ارزش بالایی برخوردار است اما به واقع باید آثاری از این دست را به گونهای نگاه کرد که بهخوبی بتوان ارزش دراماتیک و اصالت آن را مورد ارزیابی قرار داد.
نمایش «فنس» درباره نوازنده ویلونی است که امکان نواختن ندارد. نمایشی بدون دیالوگ و مبتنی بر حرکت. آنچه از محتوای این اثر برمیآید این است که فضایی که این هنرمند در آن زیست میکند امکان ساززدن و ارائه هنر را از او سلب میکند. شخصیت اصلی در ابتدا سعی میکند که بنوازد ولی به وی گفته میشود که اینجا فنس است. یعنی محدوده و یا جامعهای است که بسته و محدود است و او و سایرین تحت استیلای جبری، امکان نواختن ساز ندارند.حتی جلوتر که میرویم میبینیم که دستان وی بسته است و تلاش او به تنهایی راه به جایی نمیبرد. تا اینجا در خصوص محتوی مشکل خاصی وجود ندارد. حضور مردی معلول و یا آسیبدیده(که این آسیب میتواند حاصل جنگ، کار در معدن و یا تروریسم و یا هر نوع خشونت باشد) که به جای ویلچر از تخت روان و عصایی کوتاه استفاده میکند بهعنوان یاری رساننده به شخصیت اصلی نیز در نمایش به چشم میخورد که بدون شناسنامه و آویزان به نظر میرسد. جالب اینکه در ابتدا وی را خوابیده و رفتهرفته نشسته و در پایان ایستاده میبینیم. آیا نمیتوان این تصاویر را به گونهای مبلغ و یا مبین شعار در ریخت بهشمار آورد. اما وجود دو شخصیت با سرهایی به شکل بشکههایی به رنگ قرمز که خصوصا در قسمت در بند کردن دستان هنرمند نوازنده ویلون نقش دارند هوشمندانه به نظر میرسد اما این دو نیز شناسنامهای از آنها نداریم. آیا به واقع این دو، بشکههای نفت هستند.؟ و یا اگر به عنوان نماد سرمایهداری و در بند کننده هنر و استیلا بر جامعه هنری بدانیمشان، چرا باید به شکل بشکه و آن هم قرمز رنگ باشند و سئوالات بیشمار دیگری نیز میتوان در خصوص این اثر پرسید که به تناقض میان فرم و محتوا دامن میزند و اثر را در مواجهه با تماشاگر عقیم و درمانده باقی میگذارد. شاید بهترین تعریف در شخصیتپردازی ناموفق این اثر را بتوان واکاوی عدم هویت در شخصیتپردازی اثر توضیح داد.
اما در خصوص طراحیها باید گفت صرفنظر از تناقض میان محتوا و ساختار، اثر در طراحی لباس و گریم موفق بوده و اما طراحی صحنه به نظر از ایدهای خلاقانه بهره نمیبرد. شاید بتوان گفت طراح صحنه بسیار دم دستی و سطحی این عمل را انجام داده. کارگردانی و طراحی حرکات در جاهایی به تکرار میرسد و فقط صرفا به ساخت قابها، قرینهسازی و مدت زمان مورد نیاز کشمکش پرداخته است. اجراگران از قریحه ذاتی برخوردارند اما شاید تمرین کافی و مناسب به اندازه کافی انجام نشده چون برخی حرکات نپخته و غیر منطبق با نفسگیری اجرا میشد. این نفسنفس زدنهای متوالی توی ذوق میزد و از نوعی عدم آگاهی از عمل انجام شده به عنوان کنش نمایشی به شمار میآمد.
انتخاب بازیگر نقش نوازنده بهترین انتخاب در این اثر بهشمار میرود. سرکار خانم شیوا تاجمیری از معصومیتی در چهره بهره میبرد که به باور پذیری در نقش میانجامید چند کلمهای که به عنوان دیالوگ در چند جای نمایش به زبان آرود نیز نشان از این معصومیت و ویژگی خبر میداد. شاید از نمایشی که به نوعی داعیهدار اثری تجربی به شمار میرود، بازیهای روانتر و قویتری انتظار میرفت. آثاری که مبتنی بر حرکات، فرم و در کل بر اساس بدن بازیگر تولید میشود از حساسیت بصری ویژهای برخوردارند. هارمونی حرکات و شکل و اثری که این حرکات در فضا از خود بهجا میگذارند تعیینکننده پیام رسانهای دیداری به نام تئاتر است. خط به جا مانده از هر حرکت در فضا باید منطبق با نوع و در خور اثر باشد تا هم جاذبه بصری داشته و تماشاگر از آن حظ وافی ببرد و هم برای اجراکنندگان سیر و سلوکی واقعی بوجود بیاورد و در این آیین مشارکت فعال هم از نظر جسمی و هم از نظر ذهنی باقی بگذارد.
انتخاب موسیقی و ساخت اسپشیال افکتها منطبق بر فضای اجرایی بود و مناسب با اوربیتال نمایش انتخاب شده بود.
تمرکز طراح و کارگردان بر تصمیم نوازنده برای نواختن ساز و فضای موجود که این حق را از هنرمند سلب میکرد در خور توجه بود. اگر آنچه که در خصوص بازیگران این نمایش ذکر کردم که ایشان کارآموزانی بودند که در کارگاه و با تمرکز بر فرم و تجربه و اتود، ویژگیهای زیباییشناسانه فرم و ریخت و به ذهنسپاری این هماهنگی در یک اثر و در مواجهه با سایر بازیگران و در نهایت تماشاگر را تجربه میکردند پس این تلاش ارزشمند و قابل تحسین است.
موضوع ارزشمند دیگری که باید به آن اشاره کنم پایان نمایش است که با توجه به غالب فضای حاکم در کل اثر، شاهد پایانبندی مناسب و متفاوت و جذابی هستیم که صرفنظر از ارتباطی که از نظر بصری با تماشاگر برقرار میکند اما با استفاده از سطح، حجم و ارتفاع و نوع چینش کارکترها تاکید مناسبی بر روی نوازنده که شخصیت اصلی این نمایش بهشمار میرفت قرار داده که با انتخاب موسیقی پایانی این تاکید را دوچندان کرده و نمایشی با پایان خوب ارائه میدهد.
با تقدیر از تلاش ارزشمند مجید میرزایی و گروه تئاتر تجربی «مانا» باید گفت شاید اجرایی با این تعداد روز برای اثری اینچنینی نتیجهای خوب و مطابق میل به دست نمیدهد و چه بسا در شبهایی که سالن خالی از تماشاگر باشد و نمایش به اجرا درآید، جز سرخوردگی و عدم اعتماد به نفس برای بازیگران و تیم اجرایی چیزی حاصل نمیشود.