در حال بارگذاری ...
به مناسبت چهلمین روز درگذشت استاد علی غلامی؛

آغاز و انجام زنده‌یاد علی غلامی

فکر می‌کنم استارت کار و آغاز ماجرا، مربوط می‌شود به یک عصرِ زمستانی سال ۴۷ یا ۴۸ در زمین خاکی والیبال دبیرستان آریامهر بندر دیّر. علی که جوانکی حدود ۱۵-۱۶ ساله بود با قدی نسبتاً بلند و فرز و چابک در صحنه‌ی ورزش والیبال و بویژه در مقام یک پاسور، اغلب اوقات توپ‌ساز من بود که در آن عهد شباب، بیشتر شیفته‌ی این ورزش بودم و مشتاق و هوایی اِسپک «آبشار» زدن که می‌پنداشتم طریقی است برای خودنمایی بیشتر و جلب نظر کردن!

خورشید فقیه؛ برای یک معلّم، هیچ لحظه و خاطره‌ای شیرین‌تر و فراموش ناشدنی‌تر از زمانی نیست که به یاد بیاورد روزهایی را که با تأمل و دقت در خصوصیات ویژه و استثنایی جسمانی، اخلاقی و رفتاری یکی از شاگردان نوجوانش، موفق به کشف استعدادی خاص و نهفته در وجود او گردیده و سپس در یک فرصت و یا بروز یک اتفاق مناسب، نخستین گام را در راه شکوفایی آن استعداد برداشته باشد. ولی غرورآفرین‌تر آن‌که سال‌های بعد و با گذشت یک زمان تقریباً طولانی، معلّم، خود شاهدی بر تعالی و تکامل همان استعداد باشد، حتا اگر که نقشی ثانوی درادامه این روند نداشته باشد. بویژه وقتی که باخبر می‌شود و می‌بیند همان شاگرد دیروزی، امروز به آن‌چنان مرحله‌ای رسیده است که او می‌تواند وی را بی‌هیچ مداهنه و تعارفی، استاد خود بنامد!؟

و حالا، حکایت دیروز نویسنده‌ی این سطور است و آن محصل کلاس هشتم یا نهم دبیرستانِ آریامهر شهر دیّر که او را علی غلامی می‌نامیدند، آن هم مربوط به آخرین سال‌های دهه چهل شمسی. و اما دنباله‌ی ماجرا و این‌که چرا و چگونه آن جوانک، به طور جدی و با عشق و علاقه‌ای ستودنی، برای باروری آن استعداد، وارد دنیای پر پیچ و خم و پر رمز و راز تئاتر شد تا به مرحله‌ی استادی برسد:

فکر می‌کنم استارت کار و آغاز ماجرا، مربوط می‌شود به یک عصرِ زمستانی سال 47 یا 48 در زمین خاکی والیبال دبیرستان آریامهر بندر دیّر. علی که جوانکی حدود 15-16 ساله بود با قدی نسبتاً بلند و فرز و چابک در صحنه‌ی ورزش والیبال و بویژه در مقام یک پاسور، اغلب اوقات توپ‌ساز من بود که در آن عهد شباب، بیشتر شیفته‌ی این ورزش بودم و مشتاق و هوایی اِسپک «آبشار» زدن که می‌پنداشتم طریقی است برای خودنمایی بیشتر و جلب نظر کردن!

از مدت‌ها قبل متوجه شده بودم که این شاگرد، با حرکات و ادا و اصولی که حین بازی از خود نشان می‌دهد، بیش از آن‌که صرفاً یک ورزشکار باشد، یک بازیگر صحنه‌ی تئاتر است! و یا این‌که انگار او زمین والیبال را صحنه‌ی تئاتر تصور می‌کند؟! راستش را بخواهید، در ابتدا از این کارهایش زیاد خوشم نمی‌آمد، حتا چند بار هم معترضانه به او تذکراتی دادم که البته افاقه نکرد. تا این‌که یک روز و در همان عصر کذایی و پس از پایان بازی، از او پرسیدم: «علی تا به حال تئاتر کار کردی!؟»، پاسخش منفی بود، و من ادامه دادم: «اصلاً تا به حال شاهد بازیگری دیگران چه بر پرده‌ی سینما و چه در صحنه‌ی نمایش بوده‌ای!؟»، مکثی کرد و جواب داد: «بله آغا! تو آبادان که بودیم، چند بار رفتم سینما» و بعد بی‌آن‌که من از او بخواهم، با رفتاری که معمولاً شاگرد مدرسه‌ای‌ها می‌ترسند و یا خجالت می‌کشند جلو معلّمان‌شان انجام دهند، به تندی چرخشی خورد و با حرکات غیر عادی دست که به نظرم آمد ممکن است تقلیدی از صحنه‌های فیلمی باشد که دیده است، مرا متقاعد کرد به این‌که او ضمن آن‌که استعداد بازیگری صحنه را دارد، خیلی هم مشتاق است که آن را اجرا کند!

دست بر قضا، مدتی بعد و بنا به مناسبتی، قرارشد که یک برنامه نمایشی را در دیّر اجرا کنیم. من موظف به نوشتن نمایشنامه و کارگردانی آن شدم. بدیهی بود که علی، نخستین گزینه‌ام برای ایفای نقش اول آن باشد. یک هفته‌ای که گذشت، غلامی نه تنها متن نمایش را بر خلاف دیگر بازیگران به خوبی حفظ کرده بود، بلکه حرکات و حتا عبارات و صحنه‌های جالبی را به آن افزوده بود که باور کردنش واقعاً برایم مشکل بود! و این بود که او در تمامی مدت اجرای نمایش، مورد بیشترین تشویق‌ها از سوی تماشاگران قرارگرفت و پایبندتر به هنرتئاتر، و اصرار بیشتر من به ایشان که حتماً تئاتر را جدی بگیرد و ادامه دهد.

به هر حال آن سال گذشت و غلامی برای ادامه تحصیلات دیّر را ترک گفت و به نوعی ارتباط هر روزه و تنگاتنگ من با ایشان ناخواسته قطع گردید. ولی علی دست از اشتیاقش برنداشت و هنر تئاتر و به طور کلی بازیگری را به طور عملی و تئوریک ادامه داد تا زمانی که جان در بدن داشت، با وجود آن‌که آهی در بساط نداشت و زندگی مادی خود و خانواده را با سختی و مشقّت هر چه تمام‌تر سپری می‌کرد. که البته در دیار ما، متأسفانه این سرنوشت و آخر و عاقبت اکثر هنرمندانی است که وابستگی به هیچ نهاد و پایگاه قدرتی ندارند و می‌خواهند شرافتمندانه زندگی کنند.

متأسفانه و با درد و دریغ، علی غلامی از میان ما رفت و جایش را در میان دوستان و علاقه‌مندان به هنر خالی گذاشت، ولی وقتی که اکنون با برومندان فعالی در عرصه‌ی این هنر برخورد می‌کنم که با افتخار، خود را از شاگردان و آموزش‌دیدگان کلاس او می‌دانند، بجا می‌دانم که زمزمه کننده‌ی این بیت شعر حکیمانه باشم:

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما

روانش شاد باد و نام و راهش پایدار




نظرات کاربران