به مناسبت چهلمین روز درگذشت استاد علی غلامی؛
روزی که کند دوست قبولم به غلامی
با شروع جنگ تحمیلی و مهاجران مستقر در بوشهر و شهرهای استان، تئاتر استان از جمله بوشهر و گناوه هم تکانی خورد و من با دوستان و هنرمندان بیشتری آشنا شدم. شادروان علی غلامی نیز از جمله این هنرمندان بود. من اینبار هنرمندی را در بوشهر پیدا کرده و کارهایش را دنبال میکردم که قبل از آن در سطح ملّی با او آشنا شده بودم و نمیدانستم که اگرچه چند سالی از بوشهر دور بوده است، اما ریشهاش در همین استان است
غلامحسین دریانورد؛ از همان اوایل دهه شصت، اخبار تئاتر استان بوشهر را دنبال میکردم. از همان وقت هم ما برای خودمان در گناوه تئاتری دست و پا کرده بودیم، چیزی نوشته میشد و نمایشی اجرا میشد. هیچگاه هم ادعایی نداشتیم کمکم به جز ایرج صغیری که از دهه ۵۰ با کارهای او آشنا شده بودم و با مجموعه داستان جدیدش «خالو نکیسا» این آشنایی بیشتر شده بود، و همچنین رمضان امیری که در گناوه به تئاتر دانشآموزی شخصیت جدیدی بخشیده بود، با دیگر هنرمندان این حوزه آشنا شدم از جمله احمد آرام، محمد صغیری، علی قربانی و... دیگران که تعدادشان کم نبود.
با شروع جنگ تحمیلی و مهاجران مستقر در بوشهر و شهرهای استان، تئاتر استان از جمله بوشهر و گناوه هم تکانی خورد و من با دوستان و هنرمندان بیشتری آشنا شدم. شادروان علی غلامی نیز از جمله این هنرمندان بود. من اینبار هنرمندی را در بوشهر پیدا کرده و کارهایش را دنبال میکردم که قبل از آن در سطح ملّی با او آشنا شده بودم و نمیدانستم که اگرچه چند سالی از بوشهر دور بوده است، اما ریشهاش در همین استان است. من این عزیز را با «نخل سوخته» شناختم، نمایشی که او نویسندهاش بود و در تئاتر شهر تهران اجرا داشت و من تماشاگرش بودم. بعدها هم این نمایشنامه در انتشارات حوزه هنری چاپ شده و من آن را خواندم و لذت بردم. در همین موقع بود که دریافتم او در بوشهر مستقر است و معلّم است و بهجز نمایش، فیلم و عکس هم کار میکند. از این به بعد از دور کارهای ایشان را رصد و پیگیری میکردم و نمایشهای «تفنگ برنو»، «گرگور کهنه» و «حوضچه مرواید» او را از زاویه دید زادگاهم و از دور به تماشا نشستم و داستانها و اجراهای آن را در جشنواره استانی پی گرفتم. تا اینکه در سال ۱۳۶۹ توفیق رفیق راهم شد که در دومین جشنواره تئاتر استانی بوشهر از نزدیک نمایش «زیر بیرق بیگانه» به نویسندگی و کارگردانی ایشان را ببینم و با این هنرمند فقید از نزدیک آشنا بشوم و با او همصحبت و همکلام گردم. از اینکه با هنرمندی آشنا میشدم که دغدغههایی شبیه خودم داشت دلگرم شدم؛ «جنوب» و «مقاومت» دو کلیدواژه حیات هنری علی غلامی بود. بناندیشههایی که من هم مبتلا به آن بودم. از این روز به بعد هر وقت همدیگر را میدیدیم، سیری با هم حرف میزدیم و از شعر و نمایش و فیلم و عکس میگفتیم.
علی چه زود رفت. به هیچکس خبر نداد و کوچ کرد و رفت. چند صباحی غلامی کرد و رفت، غلامی حضرت عشق و هنر.
«آن را که غلامی تو دادند
او را چه غم از هزار سلطان»
۱۸ خرداد به اتفاق دوست عزیزم جهانشیر یاراحمدی فرصتی دست داد تا به بهشت صادق برویم. اگر چه شنبه بود و بازگشت همه ما به سوی خدا. ما هم به سر خاک رفتیم. خاکی و قطعهای که بوی بهشت میداد. سنگها را مرور کردم از سال ۸۶ از حمید لطفی عزیز تا علی غلامی گرامی. «روزی که کند دوست قبولم به غلامی
آن روز کنم خواجگی روی زمین را»
فاتحهای نثارشان کردم و با خود گفتم چه خوب شد این دوستان هنرمند همه در کنار یکدیگرند و احساس تنهایی و دلتنگی نمیکنند. چه خوب شد که غلامی هم مهمان این قطعه شد و در اینجا آرام گرفت تا البته شروعی باشد برای شناخت بیشتر و تخصصیتر او و گرامیداشت نام و خاطرهاش. «غلامی میکنم تا زنده باشم
بمیرم، همچنانت بنده باشم»