در حال بارگذاری ...
به مناسبت چهلمین روز درگذشت استاد علی غلامی؛

علیِ لحظه‌های ناب تئاتر

مرتضی نوری‌فیروزی؛ نخل‌های استوار می‌سوزند اما زیر بیرق بیگانه نمی‌روند تا تفنگ برنو غرش می‌کند و جاشوی خسته با گرگور کهنه به صید مروارید عشق در عمق غرور خلیج فارس می‌رود با غرابی که مثل بمبک سینه سیاه آب را می‌شکافد.

نمایشِ زندگی در نگاهت شکل گرفت آن‌گاه که با غرور جوانی، فجر را روشن کردی و من – مرتضی نوری‌فیروزی – را روی سن و در مقابل چشمان تیزبین بزرگان تئاتر همپای برنو کهنه به غرش درآوردی و غریو صدای رئیسعلی را از حنجره‌ی من فریاد زدی.

دیّرِ (شهر دیّر) هنر را بارور از حضور خود کردی و تئاتر را باز هم در این جنوب تفتیده به گرمای کلام مزیّن نمودی و امروز را پدید آوردی با مردانی چون فضل‌الله عمرانی که این روزهای تئاتر را از مکتب تو وام گرفته است.

علی غلامی عزیز! نبودنت را باور نمی‌کنم، همان‌گونه که نبودن امیری و لطفی و وحدتیان و تلیان و حبیبه محب‌زاده و... .

تابوتت را بر دست‌ها جاری کردیم تا رودخانه‌ی تئاتر رودرود کند و دریای سیری‌ناپذیر زمین لحظه‌ای آرام بگیرد، تا گاه بعد نوبت که باشد که بر آستان این در به گاه و بی‌گاه فرود آید.

تو علیِ لحظه‌های ناب تئاتری تا غلام خستگی نگردی. موی در آسیاب روزگار سپید کردی تا شلال باد را به رقص بگیری و خود کنار عشق‌بازی سپیدی موهایت و این باد وحشی به نظاره‌ی زندگی بنشینی.

حالا وقتی روی اقیانوس ستاره‌ها معاشقه‌ی ماه و خورشید را به صحنه می‌آوری، برایت دست تکان می‌دهم و عشق ستاره‌باران این شهر می‌شود. یادت گرامی، نامت مانا.




نظرات کاربران