در حال بارگذاری ...
به‌مناسبت چهلمین روز درگذشت استاد علی غلامی؛

 تیک خاکستری، آبی نشد!

بوق واتس‌آپ سرازیر شد. سیل تسلیت بود که همه چیز را به‌هم ریخت. با خوش‌خیالی و به دور از باور، به خود استاد غلامی پیام دادم: «استاد چه خبر؟» تیک خاکستری اوّل حک شد و بعد از چند لحظه تیک دوم. خوشحال شدم که پیام رسید. منتظر تیک آبی شدم. مگر امکان دارد؟ غیر ممکن است.

مجید کاظمی؛ زنگ تلفن.

- جان، احمد! (احمد آرام)

احمد: فهمیدی علی غلامی هم رحمت خدا رفت؟!

- احمد، شوخی بسیار زشتی بود!

احمد به‌نوعی بحث را عوض کرد. بوق واتس‌آپ سرازیر شد. سیل تسلیت بود که همه چیز را به‌هم ریخت. با خوش‌خیالی و به دور از باور، به خود استاد غلامی پیام دادم: «استاد چه خبر؟» تیک خاکستری اوّل حک شد و بعد از چند لحظه تیک دوم. خوشحال شدم که پیام رسید. منتظر تیک آبی شدم. مگر امکان دارد؟ غیر ممکن است.

سخت منتظر تیک آبی بودم. یک درصد هم باورش سخت بود. همین چند روز پیش بزرگداشت استاد توسط مؤسسه فرهنگی امیری برگزار شد. خوشبختانه یا شوربختانه کلبه‌ی حقیر را برای استراحت مزیّن کرده بود. چه افتخاری بالاتر از این. همه‌ی حرفش برگشت به بوشهر بود. می‌گفت: «می‌خواهم با بچه‌های بوشهر تئاتر کار کنم. به فکر خونه باش برام». من نیز با خوش‌خیالی به چند بنگاه سفارش دادم. برگشت، ولی افسوس چه برگشتی!

مجدداً به سراغ تیک آبی رفتم. باورم نمی‌شد. چه غمگینانه تابوت روی دوش شاگردان استاد مثل موج دریا به رقص درآمده بود. آخرین بیل خاک سرد بر گورش جا خوش کرد. باز هم باورم نمی‌شد.

برای آخرین‌بار با خوش‌خیالی تیک را نگاه کردم. دیگر باید باور کرد. و هیچ‌وقت تیک خاکستری، آبی نخواهد شد.

با خود گفتم مجید، یار غارت رفت! وداع سختی بود. چه باید کرد. و صفحه‌ی آخر عمر استاد را با شاگردان ورق زدیم؛ بدون استاد!




نظرات کاربران