نقدی بر نمایشنامه «دود»
روایت تراژدی خودزنی و دیگر زنی
ایران تئاتر- حسین پور صفر: نمایشنامه «دود» نوشته محمد احمدی و تهیهکنندگی و کارگردانی مهدی انصاری، روایت تراژدی خودزنی و دیگر زنی در یک خانواده در جریان جنگ ایران و عراق است. تراژدی هولانگیز و تلخ و دردناکی که در طول تاریخ ما به اشکال گوناگون اتفاق افتاده و بارها تکرار شده است. از حماسه رستم و سهراب در شاهنامه فردوسی در عهد ایران باستان تا ادوار نزدیکتر به دوره معاصر در سلسلههای حاکم بر سرنوشت مردم و جامعه ما.
این نمایش با حضور قهرمان و راوی اصلی نمایشنامه که در خواب است و با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار میشود آغاز میشود. از نوآوریهای این نمایش ذکر این مطلب لازم است یادآور شوم که پیش از ورود تماشاگر به سالن نمایش قهرمان نمایش در تاریکی در صحن نمایش در خواب است و به زبانی گویی پیش از شروع و در غیبت تماشاگر نمایش شروع شده است. قهرمان بعد از بیدار شدن ماجراهای گذشته را مونولوگوار از شروع تا پایان نمایش به خاطر میآورد و به معرض نمایش میگذارد. در طول نمایش شخصیتهای دیگر نمایش بدون حضور فیزیکی با صدای خود در صحن نمایش شرکت میکنند و نمایش تا پایان همینگونه پی گرفته میشود. روایت در طول نمایش حین بازیگری بینقص و تماشایی محمد احمدی اجرا و به نمایش درمیآید.
او برادر بزرگترش را به خاطر میآورد که با توپوتشر او را که نوجوانی بیش نیست از شرکت در تظاهرات و راهپیمایی روزهای قبل از پیروزی انقلاب منع میکند. برادر بزرگتر به برادر کوچکتر میگوید: «تو با این کارت یعنی شرکت در راهپیمایی خودت را به کشتن میدهی و مادرمان تاب تحمل چنین رنجی را ندارد.» پیدا است که برادر بزرگتر از رفتن به تظاهرات پرهیز میکند...بعد از پیروزی انقلاب و همزمان با شروع جنگ قضیه برعکس اتفاق میافتد. برادر بزرگتر جزِ اولین کسانی است که تصمیم میگیرد عازم جبهه شود. استدلالش در مورد اعتراض برادر کوچکتر که مخالف رفتن او به جبهه است این است که پای دشمن خارجی متجاوز در میان است و قضیه با تظاهرات روزهای انقلاب فرق میکند. انگار که اگر اتفاقی در جنگ بیفتد مادران تاب تحمل این رنج را دارد. نمایش با این طنز پوشیده بهاندازه طول یک رمان پرسش پیش روی مخاطب میگذارد که در نوع خود قابلتأمل است. به زبانی تمام نیت و برخورد برادر بزرگتر را در حین تحولات انقلاب و تحول این برادر بدون اینکه صریح کرده باشد به تخیل و دورنگری مخاطب میسپارد که این ترفند در عین ایجاز و نوآوری شگفتانگیز و پر کشش و جذاب است. در ادامه هر دو برادر در جنگ اسیر و به اردوگاه اسرا در عراق منتقل میشوند. از شخصی که اسم عربی دارد و مقامی در حد فرمانده دارد با دو برادر برخورد میکند و آنها را انگار از پیش میشناسد شناسایی میکند. هضم اینهمه فراز و فرود نزد مخاطب فقط با بازی استثنایی احمد محمدی قابل توجیه و آشکار میشود. نقش این بازیگر و نوع بازی گرفتن از او تحسینآمیز و در باورپذیری روایت انکارناپذیر است...عراقی بهظاهر پرنفوذ بعد از شناسایی دو برادر در ادامه شکنجه و آزار روحی و جسمی ایرانیان اسیر در اردوگاه ترتیب رویارویی و مسابقه بوکس بین دو برادر بوکسور تا سرحد مرگ میدهد. قابلتأمل است که از بدو شروع نمایش تا پایان صحن نمایش با ی کیسهبوکس بزرگ تزیینشده و در اوایل نمایش روایت اینگونه رقم میخورد که برادرها پدر ندارند و هر دو برادر با بازی بوکس آشنا هستند. شناسایی و اطلاعات فراوان مرد عراقی از دو برادر ازجمله تعلیقهای عمیق و جذاب داستان است که بر مخاطب سخت تأثیرگذار است و مخاطب را به دنبال خود تا پایان روایت میکشاند. مرد عراقی دو برادر را به جان هم میاندازد تا هم تراژدی برادرکشی تحقق یابد و هم تراژدی هم بهطور غیرمستقیم تراژدی هموطن کشی. موضوعی که نهفته از این تعلیق احتمال وقوعش است. این نشان میدهد که خودزنی در یک خانواده کوچک و بزرگ درونمایه نمایش است و متن بر این نکته تأکید دارد. گویی این خودزنیهای بیحدوحصر شمهای از رویدادی خونبار و گریزناپذیر است که انگار از قعر تاریخ تا دوران معاصر در جامعه ما سر بازایستادن ندارد. این رویکرد ذهن مخاطب را ناخودآگاه به سرنوشت حزنانگیز این کره خاکی سوق میدهد و ابعاد و گستردگی و تعمیم این معنا این تراژدی را غمانگیز و دردناکتر میکند. گویی زور شر بر خیر غالب است و آنچه از نمایش صوری زندگی در جریان است توهمی بیش نیست. میزانسن و خرده روایتهای صوتی پشت پرده نمایش و دیالوگهای صریح درون صحن نمایش همگی در پیوندی پنهانی گواه بر این مدعا است. مویه دردناک مادر و لعن و نفرین به پاره دلش و یادآوری آن در تلفن مدام که فرزندش میزند بار اندوهبار این تراژدی هولناک را دوچندان میکند. بازی سراسر رو به سقوط راوی و قهرمان نمایش بار سنگینی بر دوش نمایش میگذارد که برونرفت از آن انگار حالا و بهآسانی میسر نیست. در آخر نور و صدا و پیوند بی حاشیه خرده روایتها با یکدیگر در خدمت القا و انتقال امر معنای اصلی نمایش از این نگاه قابلتأمل است.
نمایش بدون گندهگویی و فضل فروشی در دامن بستر روایتی ساده و ملموس از پس انتقال معنای اصلی و درونمایه نمایش برآمده و بازیگری و به زبانی مونولوگ نفسگیر شخصیت اصلی که بخش اعظم بار تمامی اجزای نمایش را به دوش میکشد نباید ازنظر دور داشت. نمایش در پایان مخاطب را به خاطر تعلیقها که عمیق و بسامان دررویت بکار گرفتهشدهاند با پرسشهای تفکر برانگیز و یادآوری لحظههای فراموشنشدنی در خلوت رها میکند...
تنها نکتهای که شاید وصله تن نمایش نیست عنوان نارسای نمایش است. چون بار معنایی نمایش در این حوزه محدود و کم دامنه این واژه مفهوم نمیگنجد.
یک معنای زیرپوستی هم در نمایش موج میزند و آن موقعیت و نگاه دو برادر در برخورد با انقلاب و جنگ است و اعتباری که در هر دو بدان نائل میشوند...